ghasedak bolori
دلم ديوانه ي توست
در خلوت دلم ، در همنشيني با غمها ببين كه چگونه ميريزد اشك از اين چشمها
اين چشمهاي خيس ، همان چشمهاييست كه تو خيره به آن بودي در لحظه ديدار
ميفهمي معناي دلتنگ شدن را ، ميفهمي معني انتظار را؟
نه ! دلتنگي آن نيست كه مرا اينگونه محكوم به سكوت كرده است
انتظار آن نيست كه اينگونه مرا محكوم به بيقراري كرده است
خيالي نيست ، من همچنان با خيال تو سر ميكنم پس بيخيال...
بگذار در حال خودم باشم ، بگذار همچنان من ديوانه ديوانه ات باشم
مزاحم خلوتم نشو ، اگر مرا ميخواهي سد راه اشكهايم نشو....
بگذار آرام شوم ، بگذار هر چه غم در دلم انباشته ، خالي شود....
اين همان راهيست كه هم تو خواستي در آن باشي
و هم من خواستم تا آخرش با تو بمانم
پس چرا به بيراهه ميروي، چرا مرا جا گذاشتي و براي خودت ميروي؟
مرحبا ، تو ديگر كيستي ، دست هر چه بي وفاست را از پشت بستي....
خودم ميدانم بد درديست عاشقي و همچنان بيمارم ، تا كجا ميخواهي بماني ؟
تا هر جا باشي من نيز ميمانم...
عشق من هر از گاهي به يادم باشي بد نيست ،
هر از گاهي هواي مرا داشته باشي جرم نيست
چه كنم ، دلم ديوانه ي توست ، هوايش را داشته باش كه دلم تمام دلخوشي اش به توست...
نظرات شما عزیزان:
Power By:
LoxBlog.Com |